ترجمه مقاله

مکاشفه

لغت‌نامه دهخدا

مکاشفه . [ م ُ ش َ ف َ / ش ِ ف ِ ] (از ع ، مص ) دشمنی آشکارا کردن و جنگ برملا کردن . (غیاث ). مکاشفة. مکاشفت : چون قطران با وی بود گفتم نباید که در میدان مکاشفه و مجادله افتد. (سمک عیار، ج 1 ص 182). و رجوع به مکاشفت و مکاشفة شود. || (اصطلاح تصوف ) ظاهر شدن اسرار امور غیبی در دل ولی اﷲ. (غیاث ). دراصطلاح متصوفه مکاشفه آن را گویند که آشکارا شود ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت یعنی از نفس و دل و روح وسر واقف حال شود و هر واقعه و هر حادثه که در دنیا صادر شود اول حق تعالی مر دوستان خود را علم می رساندبعده در دنیا صادر شود. (آنندراج ). ظاهر و هویدا شدن اسرار و امور غیبی در دل کسی و الهام . (ناظم الاطباء). حضوری است که در بیان نگنجد. (ازتعریفات جرجانی ). مکاشفه و مشاهده از لحاظ معنی متفاوتند با این تفاوت که کشف اتم از شهود است . بعضی گویند مکاشفت عبارت از تفرد روح است به مطالعه ٔ مغیبات در حال تجرد او از غواشی بدن . (مصباح الهدایه ص 134). بعضی گویند. مکاشفت عبارت از حضور دل در شواهد مشاهدات است و علامت مکاشفه دوام تحیر در کنه عظمت خداوند است . در محاضره عارف در افعال متفکر بود و در مکاشفه در جلال . بعضی گویند مکاشفه شهود تجلی صفاست . (مصباح الهدایه ص 100). در حکمة الاشراق است که مکاشفه ظهور شی ٔ است برای قلب به استیلای ذکر آن بدون بقای ریب و یا حصول امر عقلی است به الهام بطور «دفعةً واحدة» بدان فکر و طلب یا بین نوم و بیداری و یا ارتفاع حجاب است تا آنکه واضح شود احوالات جلی در امور متعلق به آخرت . بعضی گویند مکاشفه عبارت از حصول علم است برای نفس به فکر یاحدس و یا سانحه ٔ خاص . بعضی گویند مکاشفه عبارت از بلوغ به ماورای حجاب است وجوداً. و گفته شده است که مکاشفه اطلاع یکی از متحابین متصافین است صاحبش را بر باطن و سر و امر خود. (شرح منازل ص 190). و گفته شده است که ثمره ٔ علم وراثت مکاشفه است که به اشارت آید نه باعبارت . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی ). آنچه در خواب باشد رؤیای صادقه گویند و آنچه در بیداری دست دهد مکاشفه نامند و آنچه مابین نوم ویقظه و به اصطلاح در حالت غیبت واقع شود خلسه گویند.(مقدمه ٔ مصباح الهدایه چ همایی ص 92) : این خود مکاشفه ٔ دل است و چنانکه دل را مکاشفه است جان را معاینه است ، مکاشفه برخاستن عوایق است میان دل و میان حق . (کشف الاسرار ج 1 ص 59). سوم صفت عارفان است ایشان را دیده ٔ مکاشفه دهند تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. (کشف الاسرار ج 1 ص 612). از پس او مکاشفه بود و آن حاضر آمدن بود به صفت بیان اندر حال بی سبب تأمل دلیل و راه جستن . (ترجمه ٔرساله ٔ قشریه چ فروزانفر ص 118). از آن جمله محاضره و مکاشفه و مشاهده است . محاضره ابتدا بود و مکاشفت واز پس او بود واز پس این هر دو مشاهده بود. (ترجمه ٔرساله ٔ قشیریه ،ایضاً ص 117). یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت برده و در بحر مکاشفه مستغرق شده . (گلستان چ فروغی ص 6). صاحب این حال گاه در مکاشفه ٔ صفات قدیمه غرق فنای صفات خود بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 427). || (اِمص ) برهنگی . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله