ترجمه مقاله

مکوک

لغت‌نامه دهخدا

مکوک . [ م َ ] (اِ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. (برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. (آنندراج ) :
به لوح پای و به پاچال و قرقره و بکره
به نایژه به مکوک و به تار و پود ثیاب .

خاقانی .


مانند مکوک کج ، اندر کف جولاهه
صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی .

مولوی (از آنندراج ).


و رجوع به مکو و ماکو شود. || آلتی است در چرخ خیاطی که ماسوره را درآن جای دهند و در زیر سوزن چرخ در محل مخصوص قرار دهند.
ترجمه مقاله