ترجمه مقاله

میدانگه

لغت‌نامه دهخدا

میدانگه . [ م َ / م ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . مخفف میدانگاه . جای پهن فراخ که عاری از بنا باشد :
عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک
نعره ٔ شیردلان در صف هیجا شنوند.

خاقانی .


کعبه را نام به میدانگه عام عرفات
حجره ٔ خاص جهان داوردارا شنوند.

خاقانی .


بالای هفت خیمه ٔ پیروزه دان ز قدر
میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش .

خاقانی .


|| میدان چوگان بازی و اسب سواری :
فراش صدرش هر شهی بهر چنین میدانگهی
چرخ از مه نو هر مهی چوگان نو پرداخته .

خاقانی .


ترجمه مقاله