می پالا
لغتنامه دهخدا
می پالا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) می پالاینده . پالاینده ٔ می . که باده را بپالاید. صافی که با آن می بپالایند :
هیبتش در کاسه ٔ سر خصم را
هم ز خون خصم می پالای باد.
دیده می پالا و گیتی خاک پای
جرعه های این بر آن خواهم فشاند.
مجلس غم ساخته ست و من چو بید سوخته
تا یه من راوق کند مژگان می پالای من .
|| (اِ مرکب ) صافی که می با آن بپالایند. شراب پالا.
هیبتش در کاسه ٔ سر خصم را
هم ز خون خصم می پالای باد.
خاقانی .
دیده می پالا و گیتی خاک پای
جرعه های این بر آن خواهم فشاند.
خاقانی .
مجلس غم ساخته ست و من چو بید سوخته
تا یه من راوق کند مژگان می پالای من .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 320).
|| (اِ مرکب ) صافی که می با آن بپالایند. شراب پالا.