ترجمه مقاله

نائبات

لغت‌نامه دهخدا

نائبات . [ ءِ] (ع اِ) ج ِ نائبه . رجوع به نائبه شود :
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.

سوزنی .


او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش .

خاقانی .


ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار.

سعدی .


گریز نیست کسی را زحادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نائبات قدر.

قاآنی .


ترجمه مقاله