ترجمه مقاله

نابخردی

لغت‌نامه دهخدا

نابخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) نادانی . دیوانگی . (ناظم الاطباء). جهل . بی عقلی . بی شعوری . سبکسری :
نکرد او به تو دشمنی از بدی
که خود کرده ای تو ز نابخردی .

فردوسی .


مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست .

فردوسی .


بی اندازه ز ایشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.

فردوسی .


بخسبد شبانروزی از بیخودی
که خواب است بنیاد نابخردی .

نظامی .


خبر داشت کز راه نابخردی
ستیزند با حجت ایزدی .

نظامی .


اگر یاری اندک زلل داندم
به نابخردی شهره گرداندم .

سعدی .


ترجمه مقاله