ترجمه مقاله

ناجم

لغت‌نامه دهخدا

ناجم . [ ج ِ ] (ع ص ) طلوع کننده . درخشنده . (انجمن آرای ناصری ). ظاهر. واضح . طالع. || بدمذهب . خارجی . (منتهی الارب ). سرکش . سربرآورده . (حواشی تاریخ بیهقی چ فیاض ص 414 و 887). طاغی . یاغی : روا نیست بهیچ حال که امیرالمؤمنین به هر ناجمی که پیدا آید حرکت کند. (تاریخ بیهقی ص 522). نخست خللی که آید آن است که در زمین طبرستان ناجمی پیدا آید. (تاریخ بیهقی ص 422). به ری نشیند و نایبان فرستد بشهرها و شغل این ناجم پیش گیرد. (تاریخ بیهقی ص 422).
ترجمه مقاله