ناخنک
لغتنامه دهخدا
ناخنک .[ خ ُ ن َ ] (اِ مصغر) به هر دو ناخن چیزی را بزور گرفتن . (بهارعجم ). رجوع به ناخنک زدن شود :
میبرد وقت ناخنک از مشت
همچو تیشه فرو به سنگ انگشت .
|| پیش از خریدن چیز قابل خوردن از فروشنده قدری از آن را گرفته خوردن . (فرهنگ نظام ). رجوع به ناخنک زدن شود.
میبرد وقت ناخنک از مشت
همچو تیشه فرو به سنگ انگشت .
محمدقلی سلیم (از بهارعجم و آنندراج ).
|| پیش از خریدن چیز قابل خوردن از فروشنده قدری از آن را گرفته خوردن . (فرهنگ نظام ). رجوع به ناخنک زدن شود.