ترجمه مقاله

ناخواست

لغت‌نامه دهخدا

ناخواست . [ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) بلااراده .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی بی طلب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). طلب نشده . درخواست ناشده . خواهش ناکرده . (ناظم الاطباء). نخواسته . || (مص مرخم ) کراهت . نخواستن . عدم رغبت . بی میلی :
جرمی که ازتو آمد بر خویشتن گرفتم
بسیار جهد کردم ناخواست را چه چاره .

رفیع مروزی .


سیری از من نپرسمت که چرا
زانکه ناخواست را بهانه بسی است .

عمادی شهریاری .


- بناخواست ؛ کرهاً. جبراً. قسراً. عنفاً. به زور. به ستم . به اجبار. (یادداشت مؤلف ).
|| (ن مف مرکب ) هر چیز که بر پای کوفته شده باشد عموماً و زمین بپا کوفته شده را نیز گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج ). آنچه بپای کوفته باشند. (شمس اللغات ). || پاسپرده ناشده . پایمال ناشده . (ناظم الاطباء) . رجوع به ناخوست شود.
ترجمه مقاله