ترجمه مقاله

نادر

لغت‌نامه دهخدا

نادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از کوه و آشکار میگردد. (ناظم الاطباء). ندرالنبات ؛ خرج ورقه . یقال : شبعت الابل من نادره و نوادره ؛ ای مما خرج منها. (از اقرب الموارد). || (ص ) النادر من الکلم ؛ ماقل وجوده و ان لم یخالف القیاس او ماشذّ. (اقرب الموارد). ماشذّ و خالف القیاس .(المنجد). نوادرالکلام ؛ سخنی که از جمهور بطرز شذوذ و گاهی وقوع یابد. (منتهی الارب ). || یکتا.(لغتنامه ٔ مقامات حریری ). تنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی مثل . بی مانند. (ناظم الاطباء).بی نظیر. یگانه . که مثل و مانندی ندارد :
سزد که فخر کند روزگار برسخنم
از آنکه در سخن از نادران کیهانم .

مسعودسعد.


بس نادر جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی .

عطار.


حسن تو نادر است در این وقت و شعر من
من چشم بر تو و دگران گوش بر منند.

سعدی .


|| چیزی که کم پیدا شود. چیزی که مانندش بسیار کم باشد. (فرهنگ نظام ). کمیاب . (ناظم الاطباء). قلیل الوقوع . شاذ.تک و توک : این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم . (تاریخ بیهقی ص 201). از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و... از غزنین اندر رسیدند. (تاریخ بیهقی ). چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است . (تاریخ بیهقی ص 201). بر نادر حکم نتوان کرد. (گلستان ). || غریب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برخلاف معهود. (ناظم الاطباء). عجیب . شگفت . (ناظم الاطباء) :
تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن .

منوچهری .


اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. (تاریخ بیهقی ص 371). از قضای آمده نادر کاری افتاد. (تاریخ بیهقی ص 705). در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم . (تاریخ بیهقی ص 134). استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. (تاریخ بیهقی ص 344).
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب .

ناصرخسرو.


چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از ... نادر و معهود.(کلیله و دمنه ).
هر که آن پنجه ٔ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست .

سعدی .


|| قلیل . از (اقرب الموارد). شی ٔ قلیل و کمتر، چرا که ندر در لغت به معنی برآمدن است و شی ٔ قلیل نیز از حد کثرت برآمده است . (آنندراج از مقامات حریری ) (غیاث اللغات ). || گاهی نادر به معنی معدوم نیز آید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || عزیزالوجود. گرانمایه . باقدر. باقیمت . (ناظم الاطباء). نفیس . قیمتی . کمیاب : خلیفه را سی بار هزار هزار درم جواهر می باید هر چه نادرتر و قیمتی تر. (تاریخ بیهقی ص 427). در ستایش وی سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم . (تاریخ بیهقی ص 262). همه نسخت ها من داشتم وبقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بدان چیزی نادر شدی . (تاریخ بیهقی ص 297). || طرفه : این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ای نادره هر سالی فرستادی . (تاریخ بیهقی ص 253). از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و... نادرتر چیزها به دست آورده بود. (تاریخ بیهقی ).
- به نادر ؛ گاه گاه . کمتر. ندرةً. به ندرت : و گاه از گاه به نادر چون مجلس عظیم بودی او را نیز به خوان فرود آوردندی . (تاریخ بیهقی ص 243).
|| (ق ) به ندرت . ندرةً :
هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی
گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری .

سعدی .


شکم بنده نادر پرستد خدای .

سعدی (گلستان ).


گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم .

سعدی .


- امثال :
النادر کالمعدوم .
بد از نیک نادر شناسد غریب .
بر نادر حکم نتوان کرد .
زن پارسا در جهان نادر است .
ترجمه مقاله