نادلیر
لغتنامه دهخدا
نادلیر. [ دِ ] (ص مرکب ) جبان . ترسو. مقابل دلیر. رجوع به دلیر شود :
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
دلاور شد آن مردم نادلیر
گوزن اندرآمد به بالین شیر.
فردوسی .
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند کسم نادلیر.
فردوسی .
همه ره زنانند چون گرگ و شیر
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر.
نظامی .