نازنینی
لغتنامه دهخدا
نازنینی . [ زَ ] (حامص ) نازنین بودن . زیبائی . جمال :
مهی در جلوه با این نازنینی
نخواهد ساخت با تنهانشینی .
که من خوش دارم از تنهانشینی
که تنها باشم اندر نازنینی .
|| نازپروردگی . ظرافت :
که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار ازین سان خرده بینی .
رجوع به نازنین شود.
مهی در جلوه با این نازنینی
نخواهد ساخت با تنهانشینی .
وصال .
که من خوش دارم از تنهانشینی
که تنها باشم اندر نازنینی .
وصال .
|| نازپروردگی . ظرافت :
که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار ازین سان خرده بینی .
نظامی .
رجوع به نازنین شود.