ترجمه مقاله

ناسزاوار مرد

لغت‌نامه دهخدا

ناسزاوار مرد. [ س َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نااهل . نالایق :
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بر آن بیوفا ناسزاوار مرد.

فردوسی .


نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.

سعدی .


ترجمه مقاله