ناسپاسی کردن
لغتنامه دهخدا
ناسپاسی کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کفر. کفران . کفور. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). کفر. (دهار). مکافره . کفران . کنود. (منتهی الارب ). ناشکری کردن . ناحق گزاری . حق ناشناسی . شکر نعمت بجا نیاوردن :
ترا ملکی آسوده بی داغ و رنج
مکن ناسپاسی در آن مال و گنج .
گرت خواهیم کردن حق شناسی
نخواهی کرد آخر ناسپاسی .
از حد بندگی بیرون می رفتند و ناسپاسی می کردند. (قصص الانبیاء). گفت ای پسر شکر حق به جای آور و ناسپاسی مکن . (قصص الانبیاء). و چندان نعمت بود که صفت نتوان کرد. ناسپاسی کردند و ترک لشکر کردند. (قصص الانبیاء).
ترا ملکی آسوده بی داغ و رنج
مکن ناسپاسی در آن مال و گنج .
نظامی .
گرت خواهیم کردن حق شناسی
نخواهی کرد آخر ناسپاسی .
نظامی .
از حد بندگی بیرون می رفتند و ناسپاسی می کردند. (قصص الانبیاء). گفت ای پسر شکر حق به جای آور و ناسپاسی مکن . (قصص الانبیاء). و چندان نعمت بود که صفت نتوان کرد. ناسپاسی کردند و ترک لشکر کردند. (قصص الانبیاء).