ناظم
لغتنامه دهخدا
ناظم . [ ظِ ] (اِخ ) نصیرالدوله ناظم الملک جین قلیج بهادر ظفرجنگ از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «در نظم اشعار با میرزا محمدحسن قتیل مشاورت می کرد». او راست :
تیر نگاه مست تو دانی کجا نشست
بر دل نشست و خوب نشست و بجا نشست .
ای که از روز قیامت خبری می گوئی
گوئیا از شب هجران خبری نیست ترا.
دوستان نیست عجب گر به دل آرامم نیست
که به کام دل ناکام دلارامم نیست .
رجوع به صبح گلشن ص 500 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4550 شود.
تیر نگاه مست تو دانی کجا نشست
بر دل نشست و خوب نشست و بجا نشست .
*
ای که از روز قیامت خبری می گوئی
گوئیا از شب هجران خبری نیست ترا.
*
دوستان نیست عجب گر به دل آرامم نیست
که به کام دل ناکام دلارامم نیست .
رجوع به صبح گلشن ص 500 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4550 شود.