ترجمه مقاله

نامیمون

لغت‌نامه دهخدا

نامیمون . [ م َ / م ِ مو ] (ص مرکب ) منحوس . شوم . نحس . منفور. ناپسند. ناپسندیده . مشؤوم . نامبارک : و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعمال ...و رسوم نامیمون او وقوف دارند. (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله