ترجمه مقاله

نانخور

لغت‌نامه دهخدا

نانخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) که نان میخورد. خورنده ٔ نان . نان خورنده :
در خلد چگونه خورد آدم
آنجا چو نبود شخص نانخور.

ناصرخسرو.


|| نانخوار. عیال . (از فرهنگ نظام ). عیال و اولاد و بستگان . نوکر و خدمتکار و هر کس که معاش وگذران آن بر همت شخص باشد. (ناظم الاطباء). هر فرد از عائله که رئیس یا پدر و یا قائم مقام وی موظف به پرورش و نگاهداری اوست . هر فرد عائله ٔ یک مردِ مسؤول رزق عائله ٔ خویش . هر یک از اهل و عیال . آنکه کفاف و تأمین معاشش با دیگری است :
نان دهانم بدین کله داری
نانخورانم بدان گنهکاری .

نظامی (هفت پیکر).


این بی نمکان که نانخورانند
در سایه ٔ من جهان چرانند.

نظامی .


ترجمه مقاله