ترجمه مقاله

ناهشیار

لغت‌نامه دهخدا

ناهشیار. [ هَُ ش ْ ](ص مرکب ) مغفل . ناهوشیار. غافل . بی خبر :
کان تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.

رودکی .


|| مصروع . صرع زده :
ز سودا و ز صفرا و تپیدن
بسان مرد ناهشیار بودم .

سیدحسن غزنوی .


ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود.
ترجمه مقاله