ناهوشمند
لغتنامه دهخدا
ناهوشمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی هوش . (آنندراج ). کم هوش . بی فراست . بی عقل . بی خرد :
بفرمود کو را به زندان برند
به نزدیک ناهوشمندان برند.
وزیران کج بین ناهوشمند
رساندند در شاه و ملکش گزند.
مقابل هوشمند. رجوع به هوشمند شود.
بفرمود کو را به زندان برند
به نزدیک ناهوشمندان برند.
فردوسی .
وزیران کج بین ناهوشمند
رساندند در شاه و ملکش گزند.
هاتفی (از آنندراج ).
مقابل هوشمند. رجوع به هوشمند شود.