ترجمه مقاله

ناچاری

لغت‌نامه دهخدا

ناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .
- امثال :
از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.
ناچاری را چه دیده ای ؛ گاه سختی مرد به هر ناخواستی تن دهد. (امثال و حکم ).
ترجمه مقاله