ناکردنی
لغتنامه دهخدا
ناکردنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) کاری که شایسته ٔ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست . ناسزا. ناشایسته . ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه . ممنوع عنه :
بپرهیزد از هرچه ناکردنی است
نیازارد آن را که نازردنی است .
ز ناکردنی کار برتافتن
به از دل به اندوه و غم یافتن .
به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده بود و زبان نگاه ناداشته . (تاریخ بیهقی ).
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی .
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوری های ناکردنی .
سرمست و بیقرار همی گفت و می گریست
ناکردنی بکردم و نابودنی ببود.
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی .
و هرگاه در یک نوع ناکردنی مداخلت کردی اخوات آن بزودی بدان پیوسته گردد که زلت ها به یکدیگر پیوسته اند. (خردنامه ). || محال . غیرممکن . کاری که انجام پذیر نبود. (ناظم الاطباء).
بپرهیزد از هرچه ناکردنی است
نیازارد آن را که نازردنی است .
فردوسی .
ز ناکردنی کار برتافتن
به از دل به اندوه و غم یافتن .
فردوسی .
به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده بود و زبان نگاه ناداشته . (تاریخ بیهقی ).
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی .
؟ (از سندبادنامه ص 179).
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوری های ناکردنی .
نظامی .
سرمست و بیقرار همی گفت و می گریست
ناکردنی بکردم و نابودنی ببود.
عطار.
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی .
مولوی .
و هرگاه در یک نوع ناکردنی مداخلت کردی اخوات آن بزودی بدان پیوسته گردد که زلت ها به یکدیگر پیوسته اند. (خردنامه ). || محال . غیرممکن . کاری که انجام پذیر نبود. (ناظم الاطباء).