ترجمه مقاله

نا

لغت‌نامه دهخدا

نا. (پیشوند) صورت دیگری از ن َ و نه در کلمات : ناآمدن . ناخوردن . ناشنیدن . نابحق . نابکار. نابجا. و کلماتی همچون ناشده . نافرستاده . ناداده . نادیده . ناکرده . نابسوده . ناگفته . نایافته . ناکرد. نافشانده :
نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی
ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام .

کسائی .


همی ناکرد باید پادشایی
بزرگی جستن و فرمانروایی .

(ویس و رامین ).


ندیده کام جز تو مرد بر من
زمانه نافشانده گرد بر من .

(ویس و رامین ).


«عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند: چیز مهم دیگر است ناگفته مانده است ». (تاریخ بیهقی ). «من شمّتی از آن شنوده بودم بدانوقت که به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته ». (تاریخ بیهقی ).
ای گل رنگین رخسار ترا
نابسوده هیچ دست باغبان .

قطران .


ای ذات تو ناشده مصور
اثبات تو عقل کرده باور.

ناصرخسرو.


ورنه ابرم چرا که ناشده پیر
بر جوانی خویش گریانم .

روحی ولوالجی .


ز راه دین توان آمد بصحرای نیاز، ار نی
به معنی کی رسد مردم گذر ناکرده از اسما.

سنائی .


بس بس که شکایت تو ناکرده به است
رورو که حکایت تو ناگفته نکوست .

ادیب صابر.


سعدیا تا کی این رحیل زنی
محمل از پیش نافرستاده .
خود بیکبار از تو بستاند
چرخ انصافهای ناداده .

سعدی (غزلیات قدیم ).


|| به معنی «بی » فارسی و «لا» عربی در کلمات ناامن . نااصل . ناباک .ناپروا. ناهنجار. ناگزیر. ناچیز. نامتناهی . و کلماتی همچون ناانصافی . ناقوام . ناامید. ناتوان . نادانشی .نامرادی . ناچیز. ناگزیر. ناچار :
که نادانشی مردن جان بود.

فردوسی .


از آن ترسد دل من گاه و بیگاه
که تو ناچار جویی جنگ بدخواه .

(ویس و رامین ).


تباهی به چیزی رسد ناگزیر
که باشد به گوهر تباهی پذیر.

اسدی .


جانت اثر است از خدای باقی
ناچیز شدن مر ترا روا نیست .

ناصرخسرو.


همه همواره در خورشید پیوستند ناچاره
بکل خویش پیوندد سرانجام هر اجزائی .

ناصرخسرو.


بودی قوام شرع و به پیری ز مرگ تاج
با داغ و دردزیست در این دهر ناقوام .

خاقانی .


ای وصی آدم و کارم ز گردون ناتمام
وی مسیح عالم و جانم ز گیتی ناتوان .

خاقانی .


چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندرحصار رضا میگریزم .

خاقانی .


ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است .

خاقانی .


ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی بر او بود.

سعدی .


حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس .

حافظ.


ناامیدم مکن از سابقه ٔ روز الست
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت .

حافظ.


|| به معنی غیر و عکس و مقابل ، در ترکیب هایی همچون :
ناآزموده . ناممکن . نابیوسان . نانجیب . نامطبوع . نامناسب . نابینا. ناجوانمرد. نامیسر. نابالغ. نامفهوم . نامعلوم . نامرئی . نامشهور. ناپارسا. نامقدور. و کلماتی همچون نااهل . نادلگشا. ناکردنی . نازردنی . نامرد. ناشیرین . نانیک خو. نامستقیم . نامبارک . ناکس . ناهستی :
بپرهیز از هرچه ناکردنیست
میازار آن را که نازردنیست .

فردوسی .


بگو ای بدگمان بی وفا، زه
تو کردی بر کمان ناکسی زه .

(ویس و رامین ).


نیکخو بودی شدی نانیکخو
مهربان بودی شدی نامهربان .

قطران .


بدل کرده جهان سفله هستی را به ناهستی
فرومانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی .

ناصرخسرو.


ترشی های چرخ ناشیرین
کند کرده ست تیزدندانم .

روحی ولوالجی .


تا به نااهلان نگوئی سرّ وحدت هین و هین
تا ز ناجنسان نجوئی برگ سلوت هان و هان .

خاقانی .


خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
بگذر از این خرابه ٔ نادلگشای خاک .

خاقانی .


نامردم ار زجعفر برمک چو یادم آید
هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم .

خاقانی .


ای طبیبان غلطگوی چه گویم که شما
نامبارک دم و ناساز دوائید همه .

خاقانی .


شنیدم که نابالغی روزه داشت .

سعدی .


دل چو کانون و دیده چون آتش
کار نامستقیم و حال سقیم .

عطأناکوک .


|| (پسوند) بصورت پساوند به آخر بعض صفات می آید و افاده ٔ معنی بهر و قسمت و جانب و سوی و طرف و کرانه میکند. (یادداشت مؤلف ). نا = نای پسوندی است که برای ساختن اسم معنی (حاصل مصدر) بکار رود و به معنی پسوند «ی » است : از تیز، تیزنا (تیزنای )، تیزی . و از دراز، درازنا (درازنای )، درازی . از فراخ ، فراخنا (فراخنای )، فراخی . از تنگ ، تنگنا (تنگنای )، تنگی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ص 286) و پهنا و گردنا :
پاکا، منزّها، تو نهادی به صنع خویش
در گردنای چرخ سکون و بقای خاک .

خاقانی .


توکل سرا هست چون نخل خانه
که الاّ درش تنگنائی نبینم .

خاقانی .


آمد از تنگنای غار برون
گشت جویای راه و راهنمون .

نظامی .


برآنم کزین ره بدین تنگنای
به خشنودی تو زنم دست و پای .

نظامی .


شنیدم که در تنگنائی شتر
بیفتاد و بشکست صندوق در.

سعدی (بوستان ).


به تو حاصلی ندارد غم روزگارگفتن
که شبی ندیده باشی به درازنای سالی .

سعدی .


درازنای شب از چشم دردمندان پرس
نه هر چه پیش تو سهل است سهل پنداری .

سعدی (طیبات ).


بکش چنانکه توانی که بی مشاهده ات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 373).


شود خالی ز برف و زاغ پهنای زمین یکسر
ز برف و زاغ چون گردد عیان از آسمان لکلک .

علی شطرنجی .


|| مزید مؤخر امکنه است : بدیانا. جرمانا. جحزنا. جرنا. اسفونا. خونا. کرحانا. دنا. بصنا. کزنا. دُهُنّا. اوانا. بَوَنّا. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله