ترجمه مقاله

نبج

لغت‌نامه دهخدا

نبج . [ ن َ ] (ع اِ) گیاه بردی که بدان درزهای کشتی گیرند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (معجم متن اللغة). البردی یجعل بین لوحین من الواح السفینة. (اقرب الموارد). || تیز. (از معجم متن اللغة). ضراط. (تاج المصادر بیهقی ). گوز. || (مص ) بیرون آمدن کبک . (از منتهی الارب ): نبجت القبجة؛ بیرون آمد کبک (منتهی الارب )؛ خرجت من جحرها. این کلمه دخیل است و عامه ٔ اعراب گویند نبزت و نبّزت . (از معجم متن اللغة). || آواز کردن سگ . || تیز دادن . (ناظم الاطباء). || آمیختن پِسْت را و شورانیدن آن . (از اقرب الموارد): نبج نبجاً؛ خاض سویقاً او غیره . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
ترجمه مقاله