ترجمه مقاله

نخاله

لغت‌نامه دهخدا

نخاله . [ ن ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) سپوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). آنچه در موبیز پس از بیختن آرد باقی ماند. پوست هر دانه ای که آدمی آن را نمی خورد. (ناظم الاطبا). آنچه که بعدِ بیختن آرد در غربال و غیره باقی ماند. (غیاث اللغات ). سبوس . (مهذب الاسما) (دهار) (غیاث اللغات ). سپوس گندم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . پِسْت . سویق :
هرچه در اومغز بود آرد فروشد
بر سرش آشوب آمده ست نخاله .

ناصرخسرو.


کار به جائی رسید که نخاله ٔ جوبا گل خمیر میکردند و بدان سد رمق میرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 46). || آنچه در پرویزن باقی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در غربیل پس از غربیل کردن دانه و جز آن باقی ماند. (ناظم الاطباء). آنچه بعد از غربال کردن در منخل مانده باشد. (فرهنگ نظام ). رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود. || آرد بیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بیخته شود و صافی و غربال کرده شود. (از اقرب الموارد). || سبوسه ٔ سر. (یادداشت مؤلف ).
- نخالةالرأس ؛ سبوسه . سبوسه ٔ سر.
- نخالةالشعر؛ شوره ٔ سر. نخالةالرأس .
|| در تداول ، پاره های زَفت و صلب و سخت و درشت است که پس از کوفتن چیزی مانند گچ یا غربال کردن چیزی مانند خاک ، ناکوفته و نابیخته بماند: نخاله ٔ گچ ، نخاله ٔ خاک . آنچه از خاک و خرده خشت و خرده آجر بر سر غربال ماند و بیخته نشود. سنگ و کلوخ خرد به کارنیامدنی پس از بنائی . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) هر چیز بی مصرف و بی فایده . (ناظم الاطباء). چیزِ پَست . (فرهنگ نظام ). بنجل . وامانده . || هر چیزی درشت و ناهموار. (یادداشت مؤلف ). || مجازاً،شخص بداخلاق . (فرهنگ نظام ). || خشن . درشتخوی . ناتراشیده . نخراشیده و نتراشیده . بی ادب . ناهموار. بی تربیت . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله