ترجمه مقاله

نخلبندی

لغت‌نامه دهخدا

نخلبندی . [ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل نخلبند. صورت گل یا درخت و میوه از موم ساختن :
یا نخلبندی کرد شب ها خوشه ٔ پروین رطب
کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را.

خاقانی .


به فر تو کردم من این نخلبندی
ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه .

کمال اسماعیل (از جهانگیری ).


رجوع به نخل بستن شود.
|| غرس و نشاندن درخت خرما. (ناظم الاطباء).
- نخلبندی کردن ؛ زینت دادن . آراستن :
نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا
که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم .

آصفی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله