ترجمه مقاله

ندانستن

لغت‌نامه دهخدا

ندانستن . [ ن َ ن ِ ت َ ] (مص منفی ) جهل . مقابل دانستن . رجوع به دانستن شود. || تمیز ناکردن . تشخیص ندادن . فرق ناکردن :
حرام را چو ندانستمی همی ز حلال
چو سرو قامت من در حریر بود و حلل .

ناصرخسرو.


به هشیاری می از ساغر توانستم جدا کردن
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی دانم .

عطار.


- بازندانستن :
پدرْم آن بداندیشه ٔ زودساز
نهان ز آشکارت ندانست باز.

فردوسی (شاهنامه 377/43).


ترجمه مقاله