ترجمه مقاله

ندی

لغت‌نامه دهخدا

ندی . [ ن ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ نداء است . رجوع به ندا و نداء شود :
تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی .

ادیب صابر.


اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.

خاقانی .


عارفان نظری را فری اینجا خوانند
هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند.

خاقانی .


از گنبد فلک ندی آمد به گوش او
کای گنبد تو کعبه ٔ حاجت روای خاک .

خاقانی .


جان پروانه همی دارد ندی
کای دریغا صدهزارم پر بدی .

مولوی .


قوتی و راحتی و مسندی
در میان جان فتادش زآن ندی .

مولوی .


ترجمه مقاله