ترجمه مقاله

نشخوار

لغت‌نامه دهخدا

نشخوار. [ ن َ / ن ُ خوا / خا ] (اِ) (از: نش شاید مخفف نوش + خوار خوردن ) نشخور . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آنچه گاو و شتر و گوسپند خورده ٔ خود را باز از معده به دهن آورده بخایند و فروبرند. (از غیاث اللغات ). آنچه شتر و گاو خورده باشد و باز از معده برآورد نیک خائیده فروبرند. (انجمن آرا). جاویدن گاو و گوسفند و شتر و امثال آنهاچیزی را که خورده باشند و باز فروبردن . (آنندراج ). نیم جاویده که جانوران دوباره به دهان آورده بخورند.(فرهنگ خطی ). آنچه نشخوارکنندگان برگردانند به دهان دوباره جویدن را. (یادداشت مؤلف ). نشوار. (انجمن آرا) (نصاب ) (دهار). وسع؛ برآوردن شتر نشخوار از شکم به دهان . (صراح ). جرة. (از منتهی الارب ) :
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دایم به نشخوار بود.

بوالمثل بخاری .


- امثال :
نشخوار آدمی حرف است .
|| کاه و علف که از دواب بازماند. (آنندراج ). بقیه ٔکاه که بعد از خوردن حیوانات بماند. (انجمن آرا). نیم خورده ٔ علف ستوران و از گلو برآورده و خائیده ٔ شتران و امثال آن . (برهان قاطع). نشوار. (نصاب ). بازمانده ٔ علف چارپایان . علف بوزده که دیگر نخورند. (فرهنگ خطی ). نشوار معرب آن است . (انجمن آرا).
ترجمه مقاله