ترجمه مقاله

نشست کردن

لغت‌نامه دهخدا

نشست کردن . [ ن ِ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشستن : نشست کرده است ؛ یعنی نشسته است . (آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ) :
بر گنج نشست کرد حجت
جان کرده منقّا و دل مصفا.

ناصرخسرو.


|| اقامت کردن . مستقر شدن . مسکن کردن :
نشست اندر آن شهر از آن کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود.

فردوسی .


ز آمل گذر سوی تمیشه کرد
نشست اندر آن نامور بیشه کرد.

فردوسی .


فدای تو بادا همه هرچه هست
گر ایدر کنی تو بشادی نشست .

فردوسی .


و این مضر پدر پیغمبر ما بود و مسکن نزار به بادیه بود بجای معدبن عدنان و از آنجا به مکه آمد و نشست آنجا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || فرود آمدن :
وز پس اسپان صف پیلان مست
ابر و هوا کرده به صحرا نشست .

امیرخسرو (از آنندراج ).


|| فرونشستن .
- نشست کردن بنائی ؛ اندکی فروشدن و خسف بناء. شکم دادن بنا.
- نشست کردن آب رودخانه ؛ کم شدن آب رودخانه .
- نشست کردن ورم ؛ کم شدن ورم .
|| همنشینی کردن . معاشرت کردن .
- نشست کردن با... ؛ نشست و برخاست کردن . معاشرت کردن . مصاحبت کردن : نقل است که زاهدی بود از جمله ٔ بزرگان بسطام ...از حلقه ٔ بایزید هیچ غایب نبودی همه سخن او شنیدی وبا اصحاب او نشست کردی . (تذکرةالاولیاء).
مکن بافرومایه مردم نشست
چو کردی ز هیبت فروشوی دست .

سعدی .


ترجمه مقاله