ترجمه مقاله

نشپیل

لغت‌نامه دهخدا

نشپیل . [ ن ِ ] (اِ) شست ماهی باشد یعنی دام . (فرهنگ اسدی ). مطلق قلاب را گویند عموماً و قلاب و شست ماهی گیری را خوانند خصوصاً. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).شست ماهی . (اوبهی ). قلابی که بر سر رشته ای ابریشمی یا از موی اسب کنند و بدان گوشت یا خوردنی دیگر پیوندند و در آب افکنند صید ماهی را. (یادداشت مؤلف ). شست و دام و قلاب ماهی گیری . (ناظم الاطباء) :
رسیده آفت نشپیل او به هر کامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.

منجیک (از لغت فرس اسدی ).


اینها که دست خویش جو نشپیل کرده اند
اندر میان خلق مزکی و داورند.

کسائی .


کرده ز بهر ستم و جور و جنگ
چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 38).


مگزین چیز بر سخا که ثنا
ماهی است و سخا بر او نشپیل .

ناصرخسرو (دیوان ، ایضاً ص 242).


هر یکی از بهر صید این ضعفا را
تیز چو نشپیل کرده اند انامل .

ناصرخسرو (دیوان ، ایضاً ص 244).


او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل
مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام
دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل .

لامعی .


ز تیر و نیزه ٔ او دشمنان گریزانند
چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل .

عبدالواسع.


|| آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی نقل از تحفه ) (رشیدی از تحفه ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ).آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود.(اوبهی ). قلاب مانندی که بدان خوشه ٔ میوه را از درخت فروآورند. || هر قلابی که بدان چیزی آویزند. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله