نطفه
لغتنامه دهخدا
نطفه . [ ن ُ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) نُطفَة. آب مرد. آب پشت . آب که بچه از آن بود. منی . بیظ. آب . آب نشاط. (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نطفة شود :
ورا خوانند نطفه اهل معنی
که پالوده از آن خون است یعنی .
اندر مشیمه ٔ عدم از نطفه ٔ وجود
هر دو مصوِّرند ولی نامصوِّرند.
و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه ).
خدای داند هستی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند.
به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت
که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود.
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفه ٔ مدفون و مدهوش .
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری .
- نطفه افکندن :
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند
هفت محیط دایگی چار بسیط مادری .
- نطفه بستن :
بغیر خطبه ٔ تزویج عقد بندگیت
درون بطن صدف نطفه ٔ سحاب نبست .
- نطفه ستادن و نطفه ستدن ؛ بار گرفتن . باردار شدن . آبستن شدن :
دشوار بود زادن ، نطفه ستدن آسان .
ورا خوانند نطفه اهل معنی
که پالوده از آن خون است یعنی .
ناصرخسرو.
اندر مشیمه ٔ عدم از نطفه ٔ وجود
هر دو مصوِّرند ولی نامصوِّرند.
ناصرخسرو.
و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه ).
خدای داند هستی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند.
خاقانی .
به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت
که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود.
سعدی .
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفه ٔ مدفون و مدهوش .
سعدی .
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری .
سعدی .
- نطفه افکندن :
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند
هفت محیط دایگی چار بسیط مادری .
خاقانی .
- نطفه بستن :
بغیر خطبه ٔ تزویج عقد بندگیت
درون بطن صدف نطفه ٔ سحاب نبست .
واله هروی (از آنندراج ).
- نطفه ستادن و نطفه ستدن ؛ بار گرفتن . باردار شدن . آبستن شدن :
دشوار بود زادن ، نطفه ستدن آسان .
خاقانی .