ترجمه مقاله

نظار

لغت‌نامه دهخدا

نظار. [ ن ُظْ ظا ] (ع ص ، اِ)بینندگان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تماشاچیان . (ناظم الاطباء). ج ِ ناظر. رجوع به ناظر شود :
به دشت برشد روزی به صید کردن و من
ز پس برفتم با چاکران و با نظار.

فرخی .


ز خوب طلعتی و از نکوسواری کوست
ز دیدنش نشود سیر دیده ٔ نظار.

فرخی .


از دیدن او سیر نگردد دل نظار
ز آن است که نظار همی نگسلد از هم .

فرخی .


بنشینیم همی عاشق و معشوق بهم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب .

منوچهری .


هر لحظه کنی جلوه ٔ دیگر پی نظار
ز آن جلوه یکی مؤمن و دیگر شده ترسا.

اسیری (از آنندراج ).


|| مراقبان . که در کاری مراقبت کنند و آن را بپایند. نظارت کنندگان . رجوع به نظارت و نظارت کردن شود.هیأت نظار: گروهی که در کاری نظارت کنند که مأمورمراقبت و پائیدن حسن اجرای امری باشند.
ترجمه مقاله