ترجمه مقاله

نظرباز

لغت‌نامه دهخدا

نظرباز. [ ن َ ظَ ] (نف مرکب ) چشم چران . آنکه عادت به نظر کردن خوبان دارد. آنکه دیدن روی های خوب دوست دارد. (یادداشت مؤلف ) :
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام .

حافظ.


صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.

حافظ.


میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
و آنکس که درین شهر چو ما نیست کدام است .

حافظ.


گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست
که نظرباز دگر از عرق ایجاد کند.

صائب (آنندراج ).


ترجمه مقاله