نظم دادن
لغتنامه دهخدا
نظم دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) آراستن . مرتب کردن . انتظام دادن :
انصاف تو مصری است که در رسته ٔ او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.
|| پیوستن . نظم کردن . به شعر درآوردن :
سخن را سهل باشد نظم دادن
بباید لیک بر نظم ایستادن .
انصاف تو مصری است که در رسته ٔ او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.
انوری .
|| پیوستن . نظم کردن . به شعر درآوردن :
سخن را سهل باشد نظم دادن
بباید لیک بر نظم ایستادن .
نظامی .