نعما
لغتنامه دهخدا
نعما. [ ن َ ] (ع اِ) نعماء. نعمت ها. رجوع به نعماء شود :
گویند عالمی است خوش و خرم
بی حد و منتهاست در او نعما.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو اینهمه نعما.
گفت نشناسی درخت و چشمه ای
کز کرمشان بر تو نعما دیده ام .
گویند عالمی است خوش و خرم
بی حد و منتهاست در او نعما.
ناصرخسرو.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو اینهمه نعما.
ناصرخسرو.
گفت نشناسی درخت و چشمه ای
کز کرمشان بر تو نعما دیده ام .
خاقانی .