ترجمه مقاله

نوآموز

لغت‌نامه دهخدا

نوآموز. [ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) مبتدی . تازه کار. نوآموخته . نافرهخته . که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است . نوچه :
ای دل من زو به هرحدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.

دقیقی .


یار مویت سپید دید و گریخت
که به دزدی دل نوآموزاست .

خاقانی .


صراحی نوآموز درسجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.

خاقانی .


در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مُهر داری برزبان .

خاقانی .


به وردی کز نوآموزی برآید
به آهی کز سر سوزی برآید.

نظامی .


بسپار مرا به عهدش امروز
کو نوقلم است و من نوآموز.

نظامی .


این طبیبان نوآموزند خود
که بدین آیاتشان حاجت بود.

مولوی .


|| تلمیذ. شاگرد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود :
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.

سعدی .


نوآموز را مدح و تحسین و زه
ز تهدید و توبیخ استاد به .

سعدی .


|| در تداول ، شاگرد دبستان . || بازِ جوانی که تازه شکار آموخته باشد. || کسی که مایل و راغب به چیزهای تازه باشد. آنکه چیزهای تازه آموخته باشد. کسی که برای تکمیل تحصیل حاضر شده باشد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله