ترجمه مقاله

نوریاب

لغت‌نامه دهخدا

نوریاب . [ نورْ ] (نف مرکب ) نوریابنده . نورگیرنده . مستنیر :
مشعل ماه از رخ او نوریاب
شعله ٔ مهر رخ او دورتاب .

کاتبی .


تا بود از شعشعه ٔ آفتاب
سطح معلای فلک نوریاب .

(از حبیب السیر).


ترجمه مقاله