ترجمه مقاله

نوژ

لغت‌نامه دهخدا

نوژ. (اِ) کاج . صنوبر. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). ناژ. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). ناژو. (جهانگیری ). نوز. (برهان قاطع). ناز. نازو. نوج . رجوع به ناژ شود :
ز زاغان بر نوژ گوئی که هست
کلاه سیه بر سر خواهران .

منوچهری .


در آن مرز بُد بیشه ٔ بید و غرو
میانش بُدی نوژبرتر ز سرو.

اسدی .


همه باغ طاووس و رنگین تذرو
خرامنده در سایه ٔ نوژ و غرو.

اسدی .


ز آب دولت شد سرفراز همچون سرو
به باغ فطرت سرسبز باد همچون نوژ.

شمس فخری .


|| بعضی گویند درختی است مانند صنوبر که پیوسته سبز و خرم است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
ترجمه مقاله