نوگرفت
لغتنامه دهخدا
نوگرفت . [ ن َ / نُو گ ِ رِ ] (ن مف مرکب ) نوگرفته . به تازگی گرفته . (یادداشت مؤلف ). کسی که تازه گرفتار و مبتلا شده . (فرهنگ فارسی معین ). تازه شکار شده . تازه به دام افتاده :
تو نوگرفتی در بند وحبس و معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
بچه ٔ بط که نوگرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود.
- نوگرفتان ؛ ج ِ نوگرفت . نوگرفتگان . به تازگی گرفتارشدگان :
نوگرفتان عشق را ز نهان
دم کنی پس به آشکار کشی .
تو نوگرفتی در بند وحبس و معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
مسعودسعد.
بچه ٔ بط که نوگرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود.
سنائی .
- نوگرفتان ؛ ج ِ نوگرفت . نوگرفتگان . به تازگی گرفتارشدگان :
نوگرفتان عشق را ز نهان
دم کنی پس به آشکار کشی .
خاقانی (فرهنگ فارسی معین ).