ترجمه مقاله

نویدگر

لغت‌نامه دهخدا

نویدگر. [ ن ُ گ َ ] (ص مرکب ) مبشر. صاحب نوید. (آنندراج ). بشیر. که بشارت و خبر خوش آرد :
خلق را خلق او نویدگر است
نور ماه ازجمال جرم خور است .

سنائی .


اتصال نجوم خاطر او
فیض طبع مرا نویدگر است .

خاقانی .


شب گذشته ست و اول سحر است
بانگ بلبل همه نویدگر است .

امیرخسرو (از آنندراج ).


|| به مهمانی خواننده . بشارت دهنده به ضیافت . (فرهنگ فارسی معین ). دعوتگر. که کسان را به جائی دعوت کند :
سوی تو نویدگر فرستادند
بر دست زمانه ز آفرینش دو
یکّی سوی دوزخت همی خواند
یکّی سوی عز و نعمت مینو.

ناصرخسرو.


طایفه ای از مخدرات اشراف ... درآمدند... گفتند یا رسول اﷲ دعوتی است ... این چشم و چراغ را [ فاطمه را ] دستوری ده تا مجلس افروزی کند... آن نویدگران جامهاء فصفاص پوشیده ... (سنائی ، مقدمه ٔ حدیقه ) (از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله