ترجمه مقاله

نکانک

لغت‌نامه دهخدا

نکانک . [ ن َ ن َ ] (اِ) نقانق . نکانه . جهودانه . عصیب . مبار. (یادداشت مؤلف ) : گفت زالا چه داری ؟ گفت نکانک و بژند. گفت بیار. پیش او اندرنهاد، اسب بداشت و بخورد. (تاریخ سیستان ). گفت من نکانک و بژند زال خورده ام . (تاریخ سیستان ).
ترجمه مقاله