ترجمه مقاله

نکوهش کردن

لغت‌نامه دهخدا

نکوهش کردن . [ ن ِ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکوهیدن . هجو. هجا. (یادداشت مؤلف ). سرزنش کردن . ملامت کردن :
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.

بوشکور.


هر آنگه که رشک آورد پادشا
نکوهش کند مردم پارسا.

فردوسی .


نکوهش فراوان کند زال زر
همان نیز رودابه ٔ پرهنر.

فردوسی .


تو از کشورم بگذری در جهان
نکوهش کنندم مهان و کهان .

فردوسی .


بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.

ناصرخسرو.


جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حق مادری است .

ناصرخسرو.


نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.

ناصرخسرو.


نکوهش مکن عاقلی را که در صف
برای نشست خود آخور گزیند.

خاقانی .


عزب را نکوهش کند خرده بین
که می رنجد از خفت وخیزش زمین .

سعدی .


ترجمه مقاله