ترجمه مقاله

نگرستن

لغت‌نامه دهخدا

نگرستن . [ ن ِ گ َ رِ ت َ ] (مص ) مخفف نگریستن . دیدن . نگاه کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نظر کردن . نظاره کردن . نگریدن . (یادداشت مؤلف ) :
منگراندر بتان که آخر کار
نگرستن گرستن آرد بار.

سنائی .


بنگرستند گشنی دیدند در راهی با زنی سروبازی می کرد. (سندبادنامه ص 81). در میان این حریت و فکرت بر درختی انجیر نگرست . (سندبادنامه ص 165).پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگرست . (سندبادنامه ص 261).
از روی نگارین تو بیزارم اگر من
تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم .

سعدی .


دل پیش تو و دیده به جای دگر استم
تا خلق ندانند تو را می نگرستم .

سعدی .


- اندرنگرستن با او نشسته بود بر این بام خورنق در فصل بهار اندرنگرست از چپ و راست : . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
|| التفات کردن . توجه کردن . عنایت کردن : مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی به مزگت آدینه اندرآمدی و... علما و فقها را پیش خویش بنشاندی وداوری خود کردی و به قضا خود نگرستی و داد بدادی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || نگریدن . تفکر کردن . اندیشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || به دقت نظر کردن . کاویدن :
دگرباره درختان را بجستند
میان هر درختی بنگرستند.

(ویس و رامین ).


|| دقت کردن . مواظبت کردن . پائیدن . رجوع به نگریستن و نگریدن شود. || طمع بستن .
- در چیزی نگرستن ؛در آن طمع بستن .
ترجمه مقاله