ترجمه مقاله

نگهبان کردن

لغت‌نامه دهخدا

نگهبان کردن . [ ن ِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مأمور کردن . به پاسداری و مراقبت گماشتن . رجوع به نگهبان شود :
کردم روان و تن را بر جان او نگهبان
همواره گردش اندر گردان بوند گاوان .

دقیقی .


نگهبان بر او کرد پس چند مرد
گو پهلوان زاده باداغ و درد.

دقیقی .


نگهبان تن جان پاک است لیکن
دلت را خِرَد کرد بر جان نگهبان .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله