ترجمه مقاله

نیرنج

لغت‌نامه دهخدا

نیرنج . [ رَ / ن َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب نیرنگ است . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب ). مکر. حیله .سحر. افسون . (رشیدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). طلسم .جادوئی . (از برهان ) رجوع به نیرنگ شود :
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کاین جهان هست بازی و نیرنج .

رودکی .


سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود
هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید.

خاقانی .


در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی ِ زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191).
- نیرنجات ؛ حقه بازی . چشم بندی : علم نیرنجات ؛ علم الحیل . (یادداشت مؤلف ). جمع نیرنج است . رجوع به نیرنج و نیرنگ شود : اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم . (سندبادنامه ص 189).
چون قضا آهنگ نیرنجات کرد
روستائی شهریی را مات کرد.

مولوی .


علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق المعرفه .

مولوی .


ترجمه مقاله