نیزه زن
لغتنامه دهخدا
نیزه زن . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ زَ ] (نف مرکب ) رامح . (منتهی الارب ). مطعان .(السامی ). نیزه افکن . نیزه ور. نیزه گذار :
هزار از یل نیزه زن زابلی
گزین کرد با خنجر کابلی .
هزار از یل نیزه زن زابلی
گزین کرد با خنجر کابلی .
اسدی .