ترجمه مقاله

نیستی

لغت‌نامه دهخدا

نیستی . (حامص ) عدم . مقابل هستی به معنی وجود :
ای دل مباش غافل یک دم ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی .

حافظ.


|| معدومی . نابودی . فنا. ناپدیدی : هرکس قدم در حرم عالم نهاد هرآینه به زودی بی شک داغ فنا بر پیشانی او نهد و رقم نیستی بر ناصیه ٔ وجودش کشد. (قصص الانبیاء ص 229).
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد.

سعدی .


|| هلاک . هلاکة. هلک :
سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است .

سعدی .


|| زوال . تباهی :
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
نقد را ز نسیه خیزد نیستی .

مولوی .


|| فقر. نداری . ناداری . فاقه :
من از شاه ایران نگردم به گنج
گر از نیستی چند باشم به رنج .

فردوسی .


مبادا که در دهر دیر ایستی
مصیبت بود پیری و نیستی .

فردوسی .


دگر آنکه در شهر دانا که اند
گر از نیستی ناتوانا که اند.

فردوسی .


بینم همی شماتت بدخواهان
ورنه زنیستی نبدی عارم .

مسعودسعد.


مرا به نیستی ای سیدی چه طعنه زنی
چو هست دانشم ار زرّ و سیم نیست رواست .

مسعودسعد.


داد از کف راد تو خواهد یافت به هر حال
هر کز ستم نیستی آید به تظلم .

سوزنی .


مخور جمله ترسم که دیر ایستی
به پیرانه سربد بود نیستی .

نظامی .


گر ازنیستی دیگری شد هلاک
ترا هست بط را ز طوفان چه باک .

سعدی .


خودپرستی خیزد از دنیا و جاه
نیستی و حق پرستی خوشتر است .

سعدی .


|| (فعل ) از: نیست + «ی » شرط، به معنی نبودی . نباشد:
اگر نیستی اندر استا و زند
فرستاده را زینهار از گزند.

دقیقی .


اگر می نیستی دلها همه یکسر خرابستی .

دقیقی .


گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین .

منوچهری .


اگر نیستی بندشان داد و دین
ربودی همه این از آن آن ازین .

نظامی .


ترجمه مقاله