ترجمه مقاله

نیفه

لغت‌نامه دهخدا

نیفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بندکش ازار. (غیاث اللغات ) . موضع گذرانیدن بند ازار و شلوار. (برهان قاطع). جای بند گذراندن ازار وشلوار. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). آنچه ازاربند از آن گذرانند. (فرهنگ خطی ). آن موضع ازار که ازاربند از آن گذرانند. (سروری ). چژه . (ناظم الاطباء). لیفه . آنجای شلوار که بند در آن دوانند. حزه . حجزه . حبکه . (یادداشت مؤلف ) :
هست پیراهنی و شلواری
نیست بر هر دو نیفه و تیریز.

مسعودسعد.


بی منع و جگر برون ز شلوار
کونی است ز پاچه تا به نیفه .

انوری .


دامن از ساق بلورین به گریبان برکش
نیفه از گنبد سیمن به سوی پایچه آر.

سوزنی .


ای بس کسا که از پی این زیردامنی
نیفه فروکشیده و برچیده دامنند.

سوزنی .


آنکه سر از نیفه برسپوخت چو برخاست
خفت و سر از پاژه ازار فروماند.

سوزنی .


مانند بند شلوار به نیفه رفتن وجهی ندارد.

(نظام قاری ص 131).


شلوار تو که گنج روان باشد ای غلام
از پاچه تا به نیفه بود پر ز مشک خام .

؟ (از سروری ).


|| بند ازار و شلوار . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از رشیدی ) :
همچون طناب تافته چون میخ کوفته
چون خیمه سال و مه زده چون نیفه بسته باد.

کمال اسماعیل (از رشیدی ).


مرد دم از شهوت آماده زد
زن گره نیفه نر و ماده زد.

امیرخسرو (از رشیدی ).


|| پوستین . (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (سروری ). پوستینی که از پوست حوالی ناف روباه سازند و آن بغایت نرم و لطیف باشد. (غیاث اللغات از شرح اسکندرنامه ٔ خان آرزو). پوست . (جهانگیری ). نیفه به معنی مطلق پوستین نیست بلکه به معنی پوستی است که از حوالی ناف روباه و جز آن می گیرند و نرم تر از پوستهای دیگر است . (از رشیدی ). پوست شکم حیوانات و روباه . (ناظم الاطباء) :
آهو و روباه در آن مرغزار
نافه به گل داده و نیفه به خار.

نظامی .


شب چون سر نافه را خراشید
بر نیفه ٔ روز مشک پاشید.

نظامی .


پی آهو از چشمه انگیخته
چو بر نیفه ها نافه ها ریخته .

نظامی .


بنهی همچو نافه نیفه ز دوش
وز قبا همچو گل برون آیی .

امیدی (از سروری ).


|| نزدیک ناف . (از سروری ) :
زیور باغ بر آیین عروسان بربست
نافه ٔ مشک تر از نیفه ٔ بستان بگشاد.

عمید لوبکی (از سروری ).


|| بقچه . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ) . بوقچه ٔ جامه . (سروری ). و آن پارچه ای باشد مربع که رخت پوشیدنی و غیره را در آن بندند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || پارچه ٔ سفید و کتان اعلا. (ناظم الاطباء).
- نیفه ٔ روباه ، نیفه ٔ روبه ؛ پشم روباه که از آن پوستین سازند. (آنندراج ). پوست نرم زیر شکم روباه . پوست روباه :
شیر کز مالش عدل تو دباغت یابد
گردنش نرم تر از نیفه ٔ روباه شود.

شرف شفروه .


آمد و گردش دو سه جولان گرفت
نیفه ٔ روباه به دندان گرفت .

نظامی .


نیفه ٔ روبه چو پلنگی به زیر
نافه ٔآهو شده زنجیر شیر.

نظامی .


خسک و خار صحن بستانش
ناف آهو و نیفه ٔ روباه .

نظیری (از آنندراج ).


- نیفه سست کردن ؛ آماده شدن برای خوردن و استراحت کردن . (رشیدی ). آماده ٔ استراحت و خواب شدن . (آنندراج ) :
اجل دامن به کشتن چست کرده
زمین نیفه به خوردن سست کرده .

امیرخسرو (از رشیدی ).


ترجمه مقاله