نیم پخت
لغتنامه دهخدا
نیم پخت . [ پ ُ ](ن مف مرکب ) نیم پخته . نیم پز. رجوع به نیم پخته شود.
- نیم پخت شدن ؛به کمال نرسیدن :
راست کاران بلندنام شوند
کجروان نیم پخت و خام شوند.
- نیم پخت شدن ؛به کمال نرسیدن :
راست کاران بلندنام شوند
کجروان نیم پخت و خام شوند.
سنائی .