ترجمه مقاله

نیو

لغت‌نامه دهخدا

نیو. [ نیوْ ] (ص ) مرد دلیر و مردانه . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). بهادر. (برهان قاطع). گرد. دلاور. (جهانگیری ). شجاع . دلیر. پهلوان . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ). دلیر مبارز. (صحاح الفرس ) :
ز پیش شهنشاه برخاست گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو.

فردوسی .


از ایشان فراوان بیفکند گیو
ستوه آمدند آن سواران نیو.

فردوسی .


همه رستم نیو با تیغ تیز
برآورد از ایشان یکی رستخیز.

فردوسی .


بیژن ار بسته ٔ تو بودی رسته نشدی
به حیل ساختن رستم نیو از ارژنگ .

فرخی .


نگه کرد از دور سالار نیو
گریزان سپه دید بی هوش و تیو.

اسدی .


یل نیو را کرد بدرود ماه
بشد باز گلشن به آرامگاه .

اسدی .


یل نیو گفت آنکه بدخواه ماست
چنان باد بیچاره کآن اژدهاست .

اسدی .


|| نیک . خوب . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) ناودان .(برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ). اماله ٔ ناو است . (از انجمن آرا) (رشیدی ) :
بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی در پی خروش و غریو.

سنائی (از یادداشت مؤلف ).


ترجمه مقاله